قزوین فردا

معنویت،عدالت،آزادی،درسایه ولایت

قزوین فردا

معنویت،عدالت،آزادی،درسایه ولایت

قزوین فردا
آخرین مطالب

سیری درزندگی و رثای شهیدروزعرفه

بسیجی جانباز دکتر محمود رفیعی

(عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی)

متولد چوبیندرقزوین بودسوم دیماه 1343 بعنوان اولین فرزند، روشنی بخش چشم پدرومادرو خاندان رفیعی شدهنوز به سن مدرسه نرسیده بودشوق آموختن اورا وادارمی کردبا اصراربه همراه بزرگترها راهی مدرسه شودذوق آموختن وکنجکاوی وادب از اوان کودکی دراوعیان بود دوران دبستان را درروستای چوبیندرطی کرددوره راهنمایی را در مدارس انوشیروان قزوین وکوروش کبیر بندر عباس آن زمان خواند اولین سال تحصیل اودر دبیرستان مقارن با انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)شدطولی نکشید در سال 1358 امام راحل دستور تشکیل بسیج مستضعفان را صادر فرمودندشوروشوق انقلابی در این برهه زندگی اورا بابسیج ومسجدگره می زند.علاقه های اورادراین دوران، بیشتر فعالیتهای ورزشی از قبیل فوتبال ودومیدانی وعکاسی وسرود وروزنامه دیواری تشکیل می دادفعالیت شبانه روزی بهمراه دوستان در پایگاه بسیج شهدای چوبیندرروحیه سلحشوری اورا تقویت می کند 31 شهریورماه 1359با غرش صدای توپهای عراقی ، به نشانه آغازتجاوزبه میهن اسلامی همه نگاهها را به جبهه وجنگ وجهاد ودفاع مقدس معطوف می داردبسیج که با روشن بینی وآینده نگری پیر فرزانه حضرت امام خمینی (ره)پا گرفته بودمیعادگاه عاشقان امام واسلام برای پشتیبانی از جبهه وجنگ می شود رفیعی که پای ثابت پایگاه بسیج وفی الواقع مسئول بخش فرهنگی وپرسنلی است همچون نگین انگشتری درحلقه یاران ودوستان پایگاه می درخشد  کمک در برپایی نماز جماعت وتهیه روزنامه دیواری وتشکیل گروه سرود ومصاحبه وورزش وبرگزاری مراسم ومناسبتهای اعیاد وسوگواریها وتجلیل از شهدا وتکریم خانواده شهدا وتبلیغ وجذب واعزام نوجوانان وجوانان داوطلب به جبهه جنگ وجمع آوری کمک برای جبهه وعهده داری نقش در دعوت ازروحانیون وتنظیم برنامه سخنرانی در ماه رمضان ومحرم ومناسبتها وتشکیل گروههای مطالعاتی از دوستان واعضاء بسیج برای آشنایی با مفاهیم دینی واعتقادی همچون فطرت وجهاد وشهادت وعترت ومهدویت را می توان از فعالیتهای مفید واثربخش شهید دانست با توجه به شرایط جنگی کشورو فرمان امام جنگ ومسائل مرتبط با جبهه وجهاد برای اوهمچون هزاران هزار نوجوان و جوان ایرانی الویت اول می شود لذا کانون توجه او از درس ومدرسه به مسائل جبهه وجنگ برمی گردد علاوه بر تقویت وپشتیبانی ازجبهه وجنگ، از طریق جذب وآموزش واعزام وجمع آوری کمکهای نقدی وجنسی وفرهنگ سازی خود نیز به همراه دوستان در جبهه های جنوب حضور می یابدتا اینکه فروردین 1362 زمان اعزام اوبه عنوان مشمول خدمت نظام وظیفه به سربازی فرا می رسد یگان خدمتی اوگردان 184جنداله ژاندارمری در آذربایجان غربی می باشددر این منطقه نیروهای نظامی وانتظامی جمهوری اسلامی ایران با گروهکهای ضدانقلاب وابسته به استکباروصهیونیسم واشرار درگیری سختی دارنددر این شرایط گفتن اذان و اقامه نماز ونمازهای شب وذکر ودعا برای سلامتی امام زمان (عج) خاطراتی است که همرزمان وی در آن شرایط سخت به خاطر دارند وتعریف می کنند گفتن اذان با صدای بلند در میان کوه وکمرمنطقه غرب ازمواردی است که مورد اعتراض فرماندهان البته نه از باب مخالفت بلکه بلحاظ امنیتی ولو رفتن محل استقرار نیروهای خودی توسط دشمن بودکه معمولا" خنده های شهید باعث رفع ورجوع مسئله اعتراض دیگران می شدروزها یکی پس از دیگری نه بسرعت که به سختی وخونین می گذشت تا اینکه سحرگاه خونین 13/5/1362فرارسید وعاشورایی دیگررقم خورد به نقل از نوشته خود شهیددرکتابچه  خاطرات" بازگشت ازشهر شهادت " که خاطره آن درروز 31/6/1384در دیداربا مقام معظم رهبری به زیبایی بیان شد  چنین آمده است

یک هفته دیگه شهید می شی.

"با خدای خودراز ونیازمی کردم که نکند جنگ به پایان برسد ودروازه ی شهادت بسته شود ومن این ور دروازه بمانم که اکنون همه ما این ور دروازه هستیم.پس از یک سال دعای شهادت خواندن  شبی در خواب یکی از دوستان شهیدم بنام سعید که در عملیات بیت المقدس شهید شده بود را دیدم که به من گفت وسایلت را جمع کن کارهایت را انجام بده وصیتنامه ی خود رابنویس یک هفته دیگرشهید می شوی گفتم آقا سعید از کجا می دانی،کی گفته،دوستم گفت:به من گفتند که بهت بگم دعایت مستجاب شده ویک هفته دیگه شهید می شی.

ازخواب بیدارشدم ونماز خواندم وگفتم :خدایا منوشهیدکن اما نه همین الان،جبهه ها به رزمنده نیازدارد واگرمن شهیدبشم وسنگرخالی شود دشمن کشور را می گیرد...به خدا گفتم :خدایا حالا اگر می خواهی شهیدم کنی باشد،اما شهیدنکنی بهتر است.من اول گفتم شهیدم کن وبعد گفتم نکن.بعداز یک هفته دوباره همان دوستم را در خواب دیدم گفت :آقا محمودتومی آیی پیش ما،اما تورا برمی گردانند ولی دست وپایت را قبول می کنند. در  13مردادسال1362

 یک هفته بعد، که دوستم به من خبرشهادتم را داده بود،در منطقه خور آذربایجان غربی درگیری ایجاد شد من به همراه حدود 12 نفر به این منطقه رفتیم ودر راه به ما کمین زدند.اززمین و آسمان برما گلوله می بارید به قدری بود که دو سه نفر از همرزمانم درهمان ابتدا شهید وبی سر شدند وبدنشان دست وپا می زد.

از ماشین پایین افتادم. طرف راست ما صخره بزرگی بود وپشت آن پرتگاه بود.دسته گل های ما یکی پس ازدیگری بر زمین می افتادند وپرپر می شدند .ما امام زمان را صدا می زدیم.گلوله ها از بالای سرما رد می شد،یکی از رزمندگان مااز ناحیه گلو تیر خورد،ودر چند قدمی ما افتاد.با هر نفس از رگ های بریده ی او خون بیرون می زد. اشاره کرد به اوآب برسانیم دوست دیگر ما که رفت به او آب بدهد به رگبار بسته شد.من گریه کنان قمقمه آب را برداشتم، به هر زحمتی بودکشان کشان خود رابالای سر دوستم  رساندم خم شدم به او آب بدهم که گلوله ای بدستم اصابت کرد وقمقمه افتاد بعد گلوله ها به دست دیگر وپهلو وپاهایم خورد وافتادم،مدتی به همان حال ماندم.دشمن  از کوه سرازیر وخودرا به  ما رساند .کسانی که زنده بودند را تیر خلاص می زدند.بالای سرم که رسیدند گفتند این یکی زنده است خلاصش کنید.سرباز دشمن با پوتین هایش به صورتم کوبید وبینی ودهانم پاره شد.یگ گلوله ی دیگر به من زدند .ازپشت سر هم چند گلوله خوردم چند ترکش هم به بدنم نشست.قدرت تکلم نداشتم.مارا زیر کامیونی انداختند تا از روی بدنمان رد شود یک لحظه توانستم خودم را قدری کنار بکشم.یک دفعه سبک بار شدم واز بالا جسم خودم را دیدم .روح دوستان شهیدم یکی پس از دیگری از کنارم می گذشتند وبه عرش می رفتند.به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمی خواست آن احساس را ازدست بدهم .دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت:توباید برگردی.من گفتم: اجازه بدهید بیایم .دیگر نمی خواهم برگردم

مردم فریاد زدند این شهید زنده شده!!

گفت توخودت خواستی شهید نشوی .برگردتا وقتت برسد.یک دفعه دیدم روی جسم خودم افتادم.ناگهان سنگینی ودردشدیدی را احساس کردم.

مدتی بعد محاصره شکسته شد.نیروهای خودی می آمدند واجساد شهدا را می بردند.به بالای سرمن که رسیدند،فکرکردندشهید شده ام .قدرت حرکت نداشتم.تنها صداها را می شنیدم مرا همراه با اجساد شهدا داخل خودرویی گذاشتند وبه سردخانه منتقل کردند،نمی توانستم بگویم که هنوز زنده هستم .چند بار دعای امام زمان (عج) رابا خودم خواندم. اطرافم شلوغ بود.برای یک لحظه با کمک امام زمان (عج) توانستم چشم خودرا باز کنم وقتی اطرافیان متوجه من  شدند فریاد زدند که این شهید زنده شده ازسردخانه بیرون آورده شدم.همه به طرفم آمدند ولباس های مرا به عنوان تبرک پاره کردند بعد به بیمارستان منتقل شدم وتحت جراحی قرار گرفتم.

18 گلوله خورده بودم علاوه برآن ترکش هایی بر بدن داشتم واکنون یکی از گلوله ها در نزدیکی قلبم نشسته است .دکترها گفتند دیگر کاری از دست ما ساخته نیست نمی دانم تا کی زنده هستم اما می دانم که شهدا به لیا قت شهادت دست یافته بودند ورفتند.

شهید زنده در صبح خونین

 " مرداد 1362 بعد از نماز صبح  با دستور فرماندهان برای عملیاتی از پایگاه بالای کوه به پایین آمدیم 12 نفر بودیم سوارخودروشده به منطقه چهار صددستگاه خور سلماس حرکت کردیم اوضاع واحوال حکایت از شرایطی خطرناک می کرد که ناگهان در کمین دشمن غدارافتادیم سنگر گرفتیم باران گلوله وخمپاره از بالای کوهها تمامی همرزمانم را ازپای در آورد ودشمن از بالای کوه به پایین هجوم آوردبا زدن تیر خلاص همه یکی بعداز دیگری شهید شدند شهیدان تشنه کام در اوج مظلومیت وغربت با بالهای خونین به معراج پرکشیدندمن هم دراین معرکه عاشورایی در کنار صخره ها وتخته سنگها وخاکهای خون آلود پیکرم چنان از تیر وترکش چاک چاک شده بودکه دیگر رمقی نداشتم  به اشاره همرزمان که جانی در بدن داشتند تلاش کردم با قمقمه ام  آبی برسانم سینه خیز به سر هرکدام رسیدم شهید شده بودبه من هم تیرخلاص زدند که این تیر را 30 سال در کنار قلب خودداشتم شاید میثاقم را با شهیدان وراهشان فراموش نکنم دراین شرایط تنها ذکر یا صاحب الزمان یا زهرارا با خود زمزمه می کردم واز آن انوار مقدس استمداد می جستم وهمین ذکر در آن شرایط بحرانی وسخت مرگ وزندگی که روحم در آسمان از کالبد جسم جدا وبه همراه  سایر شهدا سبکبال در پرواز به سوی آسمان ناظر بدن های خونین ومجروح خود برروی زمین بودیم بطور معجزه آسا نجات بخش من شد ومرا برگرداندند گفتند در میان شهدا جایگاهت محفوظ است ولی باید فعلا" به زمین باز گردی بعدها فهمیدم برای ماموریتی دشواراز جمع دوستان شهیدم باز مانده ام"

نیروهای خودی بعداز رسیدن پیکرمطهررفیعی را هم همراه اجساد مطهرسایر شهداجمع آوری ودرپشت وانت تویوتای ژاندارمری برای حمل به سردخانه قرار می دهنددر هنگام تخلیه در بیمارستان آیت اله طالقانی ارومیه متوجه زنده بودن وی می شوندبه زحمت اورا از میان جمعیت نجات می دهند که شهید زنده نام می گیرد از بیمارستان ارومیه به بیمارستان آیت اله کاشانی اصفهان منتقل می شود نگارنده این سطور برای دیدن اوبه بیمارستان در اصفهان رفتم صحنه ای عجیب ورقت انگیز بوداز فرق سر تا کف پا چنان آتل بندی وگچ گرفته بودندکه فقط دوچشم ودهان پیدا بودهربیننده ای بشدت متاثر می شدومعجزه خدا را اززنده ماندن اوبه چشم می دید کاردرمان در اصفهان نیزممکن نبودبه بیمارستان نور افشار تهران منتقل می شودمدارک پزشکی اوکه الان نیز موجود است خردشدن استخوانهای هردودست هردوپا وتیرخلاص کنار قلب وتیروترکش در سروصورت وکمروپاوشکم وحتی گلوله کف پاوقطع شدن عصب وعدم حس نبض دستها در علم پزشکی یعنی فلج که توسط دکتر مرندیان در پرونده بالینی اودرج شده است بعداز چندماه از بیمارستان مرخص به قزوین  شهرک چوبیندرمنتقل می شود برروی چرخ ویلیچر قرار می گیردجانباز 90%میگردد عوارض زخمها ومصدومیت اوچنان بودکه تابستان وزمستان دستکش وجورابهای زخیم روی هم می پوشیدوکلاه کشی سربازی تا بناگوش حتی در اوج گرما یک وضع غیر عادی وگاهی اسباب خنده ناآگاهان ازوضع اوبود ومجبور بود همیشه آب داخل کفشهایش بریزد  تا سوزش پاهایش تسکین یابد ودر آن شرایط اگر کسی به چیزی فلزی دست می زدگویا اورا برق می گرفت حالت تشنج پیدا می کردبا تمام این تفاصیل روحیه عالی ناشی از توکل بخدا وتوسل به اهل بیت علیهم السلام وحضرت بقیت اله العظم ارواحنا له الفدا وذکر مصائب سیدالشهدا داشت بهبودی نسبی وبرخاستن از بستر مجروحیت بتدریج عزم اورابرای کاری سترگ جزم نمود تن رنجور وپراز تیر وترکش مانع اونبودتارسالت خویش را که پیام رسانی شهدا وترویج فرهنگ ایثار وشهادت بود از یادببردلذا شهید زنده ما به میعادگاه ومدرسه عشق یعنی بسیج بازگشت وفعالیت فرهنگی واجتماعی وعلمی خود را از سرگرفت ادامه تحصیل راسرلوحه برنامه های خود قرار داد ثبت نام درمدرسه ایثارگران قزوین وجدیت در درس وتحصیل رادر کنار فعالیت در پایگاه بسیج وترویج فرهنگ ایثار وشهادت را دنبال نمود دراین فاصله بازبه جبهه رفت تا اینکه مسئله قبول قطعنامه 598 پیش آمدصدام که به تصورخود حضور مردم رادر جبهه ها کم رنگ می دید با خیال خام خود دگربار در جبهه جنوب دست به تجاوز وتهاجم جدیدزد حضرت آیت اله خامنه ای که آنموقع رئیس جمهور بودند در نمازجمعه تهران لزوم حضور بیشتر در جبهه ها را اعلام نمود وخود نیزعازم جبهه شدشوروشوقی وصف ناپذیردرمیان مردم بویژه جوانان وبسیج بوجود آمدعده زیادی از سراسرکشور به جبهه ها هجوم آوردندشهید رفیعی نیز به همراه عده زیادی از دوستان ویاران از قزوین به همراه سیل جمعیت بسیجی وداوطلب عازم جبهه های جنوب در دزفول در منطقه انرژی علی ابن ابیطالب شدندبا این حضورشهید در جبهه  جنگ که از مورخه 1/5/1367 لغایت 1/7/1367 ثبت شده است مقارن با پذیرش قطعنامه 598 از سوی عراق جنگ 8 ساله تقریبا" بپایان رسید شهید که از جبهه برگشت برای عمل به سنت نبی اکرم (ص)مقدمات ازدواج با دختر خانمی که خواهر شهید بود را فراهم آورد ثمره این ازدواج مبارک دوفرزند  پسرودختر شایسته برای شهید شد بعداز ازدواج شهید در یک دو راهی  کاربرای تامین وامرارمعاش زندگی از یک سو و وکسب علم وادامه تحصیل دانشگاهی از سوی دیگرقرار گرفت لازم بود انتخاب کند لذا به فکر شغل وکار بود خوابی می بیند که شهید عبداله برادر همسرشان با عده ای دیگر از دوستان شهیدش با یک بغل کتاب به دیدن او می آیند وراه آینده را به او نشان می دهند ومی خواهند ادامه تحصیل بدهد لذا وی به ادامه تحصیل در مدرسه رزمندگان  قزوین می پردازد ودر رشته مورد علاقه خود فرهنگ وادب تحصیلات خود را با جدیت دنبال می کند  از خاطرات جالب اینکه در هنگام مراسم عقد کتابی به دست داشت که آن را می خواند مثل اینکه دعا می خواند بعد از مراسم مادر خانمش به دخترش می گوید ببین دخترم خدا چه همسری قسمت توکرده سر مراسم عقد هم دعا می خواند ایشان با خنده برمی گردد می گوید مادر دعا نبود کتاب درسی بود بعداز ظهر امتحان دارم همه می خندند.

شهید در مدرسه رزمندگان موفق به اخذ دیپلم متوسطه در رشته فرهنگ وادب شد وبرای شرکت در کنکور ثبت نام کرد صبح شبی که آزمون کنکور داشت بعد از خوردن شام به همسرش می گوید می خواهم به مزار شهدا بروم ودوستانم را زیارت کنم آزآنها بخواهم کمکم کنند ساعت 3 بعداز نیمه شب به خانه برمی گرددمی گوید ساعت 5 مرا بیدار کنید برای کنکور به قزوین بروم؟!بلاخره آن روز به امتحان کنکور می رود حوزه آزمون در سالن آموزش وپرورش در خیام خیام واقع بود که قبلا" کارخانه پتوبافی کوراوغلی بود به آموزش وپرورش اهدا شده بود آموزش وپروش با تعمیراتی از این سالن برای برگزاری امتحانات استفاده می کرددر خاطرات شهید آمده است  "که روی صندلی خود نشسته بودم یکباره چشمم را به سقف دوختم دیدم عن قریب است که سقف بریزد به کنار دستی گفتم الان سقف می ریزد همینکه گفت نه بابا دراین لحظه گچ وخاک وتکه آجری روی سرم ریخت از حال رفتم مرابه بیرون برده وآب قندی دادن به صورتم آبی پاشیدند درست که هوش وحواسم سرجایش آمدیادم افتاد که من درحال امتحان کنکور هستم از مسئولین تقاضا کردم به سالن برگردم جای صندلی مرا عوض کردند ولی مدتی از وقت را از دست دادم روزی هم که می خواستم نتیجه کنکور رابدانم به پدر گفتم برای من روزنامه ای بخرد پدرم که آمد گفت نتوانستم روزنامه پیدا کنم خودم را به سبزه میدان قزوین کیوسک روزنامه فروشی رساندم غلغله ای بودهمینکه نظاره گر این صحنه وروزنامه بودم پایم به پاره ورق روزنامه ای خورد که تعدادی از اسامی روی آن بود برداشتم دیدم اسمم درآن به عنوان قبول شده آنهم با رتبه دوم در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی بودناگهان بلند تکبیر گفتم گفتند چی شد قبول شدی گفتم آری با رتبه دوم .بسیار خوشحال شدم برای اطرافیان با شرایطی که من از نظر جسمی وروحی ومشکلات داشتم قبولیم برای آنهاعجیب بود بهرحال ثبت نام کردم روزهای شنبه  از قزوین به تهران می رفتم برای شرکت در کلاسها ویکی دو روز آخر هفته برای رسیدگی به امور خانواده ام برمی گشتم اگر چه با تن رنجور وبیمار من ومصرف کلی دارو ورفت وآمد به دانشگاه برایم مشکل بوداما شوق آموختن وپیشرفت تحصیلی به عنوان مقدمه ای برای خدمت بیشتر به جامعه در دوران  بعد ازجنگ برایم انگیزه مضاعف داشت به هر سختی بود مدرک کارشناسی رابا معدل نسبتا" خوب از دانشگاه علامه گرفتم جدیت در درس وتحصیل وهوش واستعداد وعلاقه ام باعث شد توسط بعضی از اساتید به رئیس وقت دانشگاه آقای دکتر خلیجی معرفی شدم تابه عنوان نیروی اداری مشغول کار شوم به موازات این کار برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در آزمون شرکت وموفق شدم بتدریج روبه تدریس  که عاشق آن بودم آوردم دراین دوره ازاساتید بزرگ وصاحب نظر وبنام دانشگاه علامه طباطبایی از قبیل دکتر شمیسا ودکتربیات ودکتر کزازی و...کمال استفاده را بردم هوش واستعداد وعلاقه به آموختن فعال باعث شد بود تا بیشتر مورد علاقه ومحبت اساتید قرار بگیرم تا آنها نیزازانتقال علم خود به من دریغ نورزند مدتی در دانشگاه به عنوان رئیس روابط عمومی دانشگاه ومسئول نشریه وخبرنامه دانشگاه منصوب شدم کارم در روابط عمومی به عنوان مجری در همایش های علمی  وتخصصی وجلسات ومناسبت ها حسابی گل کرد وبه عنوان مجری موفق شناخته شدم درمراسم ها ومناسبتها وهمایش ها هنگامی که مجری بودم خیال مسولین راحت بود.

به جهت روابط صمیمانه به عنوان پناهگاه ومرجع دانشجویان بودم معمولا" مشکلات خود رابرایم مطرح می کردند ومن هم در حد توان از امکانات خود وشفاعت در نزد مسئولین ومقامات سعی در کمک به حل مشکلات آنها داشتم "

شهیدازفرصت وجایگاه خود برای فرهنگ سازی وتبیین فرهنگ ایثار وشهادت وتقویت تفکر بسیجی در اموربا برگزاری مراسم دعا وزیارت عاشورا وفرهنگ مهدویت وولایت کمال استفاده را می برد. حال جای داردبرای شناخت  عظمت  وعمق کار استاد شهید  پای دل نوشته های تعدادی از دانشجویان ودوستانش بعد از شهادت بنشینیم واورا در آینه نگاه دانشجویان ودوستان وهمکاران حتی الامکان با رعایت امانت ونگارش خود آنان ببینیم که بقول شاعر

خوشتر آن باشدکه سر دلبران        گفته آید در حدیث دیگران

استاد راهنمای بیراهه هایم

 "ازآن سالها که  تاکنون استادراهنمای بیراهه هایم شدنه راهنمای من که راهنمای بسیاری دیگر شد نشستم پای صحبت های مردی که از شهدا می گفت تا آن زمان ندیده بودم نشنیده بودم این دنیا باید استاد را به صاحبش پس می داددنیا لیاقتش را نداشت استاد آمده بودتا چندی دست ما را بگیرد شهادتش را تاخیری بودتا دست ما روسیاه هارا بگیرد!

استاد18تیر خورده با لگد دنده هایش را شکستندتمام مغز استخوان بازوهایش بیرون ریخته بود گلوله خلاصی به قلبش زدند استاد پرواز روح داشت وهمانجا بزم شهدا را در آسمان دید می خواست حلقه شهدا را تکمیل کندگفتند جایت محفوظ است بعدا" می آیی چند سال دربیمارستان وخانه بودواندک اندک شفای تک تک اعضای بدنش را از ائمه گرفت روبه راه شد دوباره رفت جبهه  شیمیایی شد ترکش خورد استاد یک گوشش براثر ترکش نیمه شنواشده بود حس چشایی وحس بویایی اومختل شده بود شاهد بودیم که چه دردهایی می کشید از ترکش های سرش از گلوله خلاصی که نزدیک قلبش زده بودند استاد مدام تحت درمان بود میدیدیم که در تمام فصول سال درون کفشهایش آب می ریخت چون پاهایش بر اثر تیر خوردن انعطاف نداشت برای راه رفتن کف پاهایش کاملا" فرو رفته بود

همه عاشق استاد بودند

استاد چنان گرم ومهربان بود که همه عاشقش بودند از نگهبان دم درتاهمه افراد دانشگاه اما دشمن هم داشت که تا توانستند آزارش دادند

آنقدر مهربان وخوش اخلاق بود که آنچه تصویر اورا در ذهن می آورد خنده های استاد است استاد عاشق امام زمان بود عاشق بی قرار!

استاد چه شوقی داشتیم برای کلاسهایت آنقدردوستت داشتیم آنقدر دوستمان داشتی که ترم بعد به خاطر ما باز دردانشکده ما درس گرفتی

استاد چقدر اذیتت کردند اصلا" رسم این دنیاست هرکه صادق باشد وبزرگ باشد ودرست باشدحتما" ضربه می بیند حتما" توطئه خواهند کرد حتما" هزینه خواهد داد استاد آن زمان که رئیس دانشکده مدرک دکترایت را نداد زمانی که از روابط عمومی اخراجت کرد من تازه وارد جامعه شده بودم فهمیدم انسان بودن سخت است

ایستادگی در مقابل منکر!

استاد از صرافتتان آموختم که باید به منکر واکنش نشان دهم باید در برابر ناحق بایستم

وقتی در مراسم تشییع پیکر شهید ابوالقاسم سلامت که در تفحص پیدا شده بود رئیس دانشکده خودرا رزمنده جازد وآب ندیده آبی شد بلند شدید ومجلس را ترک کردید فهمیدم باید واکنش نشان داد

استاد عاشق سینه سوخته امام زمان (عج) بود

استاد از بنیان گذاران ادبیات عاشورا وادبیات انتظار بود از امام زمان(عج)  می گفت وهای های گریه می کرد چنان بی تاب امام زمان بود که وصف ناپذیراست

بعدها رئیس وقت دانشگاه علامه اخراجش کرد وتنها با دستوراکید آقا توانست برگردد استاد چقدر اذیتتون کردند استاد چه رنجها کشیدید استاد در دفاع از ولایت چه کتکها خوردید استاد شبکه های ماهواره ای منافقان ومعاندان چقدر بهت بدو بیراه گفتند تهدیدت کردند اماتو خم به ابرو نیاوردی استوار چون کوه ایستادی به فرمایش مولایمان علی (ع) چون جبل راسخ دربرابرمشکلات ایستادی!

استادرا بزرگان وعرفا  بنام وگمنام واهل دل همه می شناسند

شهدا خیالتون راحت شد بزمتون را تکمیل کردید؟فکر مارانکنیدها...من که کمرم شکست با رفتن استاد خانه خراب شدم !

استاد آنقدرساده وصمیمی بود استاد صدامو می شنوید؟استاد می بینید از گریه کور شدم؟استاد می بینید؟استاد هوامو دارید؟استاد شما که همیشه هوامو داشتید بازم سراغمو می گیرید آخه استاد دیگه سئوالاتمو از کی بپرسم؟ کی متوجهم کند که از امام زمانم دور شدم؟کی راهمو نشونم میده ؟

استاد شعر خداحافظی یادتونه؟ سرکلاس این شعر وکه می خوندید گریه می کردید وماچقدر نگران بودیم نمی خواستیم دیگر هیچوقت این شعر وبخوانیدنگرانی بیجا نبود

جانبازی تنها واژه ایستکه می شنویم اما ما دردهای جانبازی استاد را دیده بودیم درحال درد کشیدن وبیهوش شدن وسر دردهای وحشتناک قرص های پروفن 6 تا 6 تا یکجامی خورد بدنش به داروهای مسکن وبیهوشی جواب نمی داد

برای ولایت باید جان داد

آنقدر توطئه علیهش می کردند مدرک دکترایش را دریغ می کردند کلاسهایش را می گرفتند اخراجش می کردند حقوقش را قطع می کردند پرونده سازی می کردند

اما تمام هستی استاد بسته بود به امام زمان (عج) به عشق ولایت که در راهش بعد جانبازیش باز جانباز شد اما همچنان می گفت برای ولایت باید جان داد وفدا شد

استادمی گفتید دعای عهد بخوانید تا ازرجعت کنندگان باشید

می گفتید امام زمان  (عج)را به مادرش صدا بزنید بگویید یا مهدی زهرا  یایوسف فاطمه! 

                    

عاشقانه در حضور رهبر

استاد چه زیبا  وشورانگیزبود در آن مجلسی که عاشقانه در حضور رهبرو مولاومقتدایمان بزرگ جانبازانقلاب اسلامی حضرت آیت اله خامنه ای وجانبازان عزیز واهل دل خاطره  تکان دهنده واقعه خونین خود وبازگشت از شهر شهادت را ساده وبی تکلف تعریف کردی وبا شعر زیبای سعید بیابانکی شور وحالی معنوی و فراموش نشدنی خلق کردی ودرمیان هق هق گریه همرزمانت با  دلشکسته وبغض گلووچشمان اشکبار خود با احساس وادب چنین خواندی

کناردل ودست ودریا ابالفضل            تورا بارها دیده ام یا ابالفضل

تواز آب می آمدی مشک بردوش        ومن درتومحو تماشا ابالفضل

دل از کودکی از فرات آب می خورد    وتکلیف شب آب بابا ابالفضل

اگردست می داددل می بریدم             به دست تواز هردو دنیا ابالفضل

توبا غیرت ودست ومشک بریده         قیامت بپا میکنی یا ابالفضل

شهدا برای بهشت جبهه نرفتند!

 استاد عزیز هرگز فراموش نمی کنم که

توبودی که در یادواره های شهدا که تجدید پیمان با آرمان پیش قراولان جهاد وشهادت بود فرهنگ ایثار وشهادت رابرایمان معنی کردی وگفتی شهدا جبهه نرفتند تا به بهشت بروند بلکه رفتند تا دین وامامت ولایت وارزش هایمان حفظ شود

می خواهم سخنان زیبایت را بار دیگر مرور کنم وقتی گفتی که مومنان نباید حقیقت وجود خودرا به کمتر ازخدا بفروشند چرا که معتقدبودی کسی که پای مکتب اسلام بزرگ شده باید بزرگ شمرده شوداگر غیراز این باشد ضرر خواهد کرد

تلاوت وتدبردر قرآن به سبک شهدا

 استادآمدی از تلاوت قرآن به سبک شهدا گفتی از تدبروتامل در آیاتش گفتی که روح زندگی ما باید قرآنی باشد قرآنی که مفسر آن نه شریح قاضی ها وکعب الاحبارها ومفتیان اسلام آمریکایی وشیوخ درباری وهابیت بلکه مفسرآن سلسله جلیله وشجره طیبه اهل بیت (ع)ازحضرت علی (ع) تا حضرت مهدی (عج)و در عصر غیبت به نیابت ازآنان ولی فقیه عصر  بزرگ پرچم دار انقلاب اسلامی ومنادی اسلام محمدی (ص) حضرت امام خمینی(ره)وخلف صالحش حضرت آیت اله خامنه ای رهبر عزیز انقلاب اسلامی ومجتهدین ومراجع وعالمان وارسته باشد


دانشگاه گریان برای محبوب قلبها

شهید عزیز وقتی در مراسم یابودی که در دانشگاه علامه طباطبایی با حضور اساتید وانبوه جمعیت دانشجویان عزاداربرگزار شد حزن واندوه وچشمان اشکبار اساتید وهق هق گریه دانشجویانت فضای مراسم را چنان آکنده بود که گویی مادری فرزند مرده در رثای  فرزند ش می گرید ودانشجویان پسردر ورودی سالن ساعتها شمع به دست سرپا ایستادند جامعه دانشگاهی رابا این سئوال روبرو کرد که چرا یک استاد  در شرایطی کنونی که روابط استاد ودانشجو چندان مطلوب نیست اینهمه محبوب قلبهاست  رمزاین همه ارادت ودوستی برای چیست؟ پاسخ این پرسش راآن هنگام یافتم که همسر وفرزندان وبرخی از نزدیکان ودوستان استاد در لابلای خاطرات خود گفتنداستاد برای حل مشکلات ورفع گرفتاری شاگردانش در هر زمینه ای سرازپا نمی شناخت شبها به نماز می ایستاد وختم صلوات وذکر می گرفت ونذرونیاز می کرد خودرا به درودیوار می زدپیش این وآن می رفت کمک و مشورت می خواست ازخودمایه می گذاشت وجسم رنجور خود را ازاین شهر به آن شهر می کشیدوحتی پشت فرمان ماشین برایشان  نماز می خواند ودعا می کرد

بسیجی الگو در تمام عرصه ها

استاد عزیز وقتی از تهران عازم استانهایمان می شدی چه ساده به استقبالت می آمدیم مسافرعرشی ما بی تکلف وبی توقع ساده وبی آلایش هر طور بودبهر وسیله ای بودخودرا به یادواره شهداء می رساندبیان این گفته ها تنها تلنگری است که صاحبان مصادراموربا دوری از تجمل گرایی واشرافیگری  ودنیا پرستی از شهیدانمان که ناظرو شاهد بر کارما هستند درس اخلاص وقناعت وپرکاری ودرست کاری وکم هزینه بودن را بیاموزند وسرمشق مردم شوند تا انقلاب اسلامی همچنان قبله امید مستضعفان جهان شود!

یادمان دادی بسیج وتفکر بسیجی می تواند در تمام میدانها از جهاد فی سبیل اله تا عرصه های علم وفن وعمل وادب وتربیت واخلاق ومعنویت  وخانواده وجامعه  وسیاست واجتماع وکاروتولیدو وورزش سرآمدباشد

شهدای گمنام پشت درب دانشگاه صنعتی شریف !!

یادم نمی رود  اسفندماه سال 1382آن هنگام که در دانشگاه صنعتی شریف تعدادی از دانشجویان بازی خورده البته با تحریک و جوسازی وتبلیغات مغرضان و سودا گران عرصه سیاست در خارج ازدانشگاه زنجیره انسانی برای جلوگیری از ورود ودفن شهدای گمنام درداخل دانشگاه تشکیل داده بودند تا دانشجو وشهدا را نه دریک سنگر و پیرو یک آرمان وهدف بلکه  در مقابل هم نشان دهند لذادر اوج استیصال وندانم کاری دست اندرکاران مراسم که می رفت  تا شهیدانمان تحقیر ونظام مقدس در پیشگاه امام وشهیدان سرافکنده شود با تلفنی سراسیمه خودرا به محل برگزاری مراسم رساندی تحقیروتوهین را به جان خودخریدی ودرمیان هووجاروجنجال عده ای که اجازه صحبت نمی دادند با کمک شهداو منطق واستدلال ونفس گرم وصداقت خود چنان جذاب وشیواسخن گفتی و مخالفین راقانع کردی تاکم کم دستهای زنجیر شده شل شد وکناررفتند وشهدا دفن شدندوتورا با صورت عرق ریزان ودکمه های افتاده ولباس پاره شده ات دیدم به شجاعت وشهامت ودرایت ومردانگیت آفرین گفتم کار آن روز تو کمتر از جبهه نبودچرا که دشمنان ومنافقان با دوربین های شبکه های ماهواره ای وتلویزیونی منتظرپخش صحنه های تحقیر شهدا واستهزاء یاران شهداء بودند گویا بعداز آن بود که  نام تودر لیست سیاه شبکه های ماهواره ای در خارج از کشورقرار گرفت وسیل فحش وبدبیراه وتهدید بسویت روانه شد وتو خم به ابرو نیاوردی

تبحر در تدریس

استادعزیز،اخلاص ومعنویت ،طبع لطیف و شاعرانه ، بیان شیوا وکلام دلنشین ،حافظه قوی ونکته پردازی وفهم زبان هر نسل بویژه نسل جوان وتبحر تو در تدریس دروس دانشگاهی رشته ادبیات وزبان فارسی  ،نهج البلاغه ،معارف وتفسیر زیارت عاشورا،ادبیات انقلاب اسلامی ،نظم ونثر،حافظ وسعدی ومولوی شناسی وبویژه فرهنگ انتظاردر محافل وکلاسهای دانشگاهی وجلسات ومحافل مذهبی و مراسم یاد واره های شهدا وایثارگران هرگز از یادها نخواهد رفت

استاد عزیزوقتی خبر شهادتت راچند روز بعدازآخرین سخنرانیت در یادواره 70 شهیدایرانمهر گرگان دادند باورش برایمان سخت بود اما چه راست می گفتی "ارواح مطهره ای که واژه های " ثم استقاموا"رابه زیبایی معنا کردند جزبا لقای پروردگارشان آرام نمی گیرندوچه زیبا در روز عرفه دعایت به اجابت رسید ودر روزی که اسماعیل به قربانگاه رفت تونیز جام شهادت نوشیدی وبه غافله همرزمانت پیوستی،آنقدر عشق به ولایت داشتی که در دهه امامت وولایت بار سفر خودرا بستی وبه درجه رفیع شهادت نائل شدی

آری باید عشق به خدا،ولایت وارزش ها با گوشت وخونت عجین شده باشد تا بتوانی تحمل 18 گلوله را دربدنت داشته باشی ورسیدن به جایگاه شهادت را تنها در معنا ومفهوم لیا قت خلاصه کنی،اکنون که روح آسمانیت بعد از گذشت 30 سال جام شهادت را نوشید به آرزویت رسیدی ،حال ماماندیم وکوله باری از مسئولیت تا راهت را ادامه دهیم

مبدا دستمان از دامان ولایت کوتاه شود!

استاد عزیز تودر واپسین نفس هایت هم نگران بودی که مبادا دستانمان از دامان ولایت کوتاه شود واین آخرین درسی بود که از توآموختیم

خاطرات

 اززبان همسرگرامی شهید:

"حالا بیست روز صبرکن ببینم چی می شه "

حدود بیست روز قبل از شهادتش گفتم :پله های آپارتمان اذیتت می کند با این حال وروزی که داری نمی توانی تعادل خودت را حفظ کنی بگذار جایی برویم که آسانسور داشته باشد.

گفتم : توی این بیست روز اتفاق خاصی که نمی افته بیست روز زودتر یا دیرتر چه فرقی به حالت می کنه؟ گفت :صبر کن"

به خودش الهام شده بود،امامن متوجه منظورش نشدم قرار همان روز عرفه ببریمش به بیمارستان عمل کند ترکش کنار نخاعش زمین گیرش کرده بود

 نمازآخر وحالات قبل از شهادت

 صبح روز عرفه بیدارشدم برای نماز گفت "کمکم کن وضوبگیرم ونماز بخوانم "

برایش آب آوردم وضوگرفت چهره اش فرق کرده بود خیلی نورانی شده بود به طرف قبله برش گرداندم تا نماز را خواند .نمی دانستم آخرین نمازش را می خواند  صبح که شد کمکش کردم تا روی مبل بنشیند بعد رفتم آشپزخانه تا صبحانه را آماده کنم یک لحظه نگاهم از آشپزخانه به چهره اش افتاد خیلی فرق کرده بودسفید ونورانی شده بود

گفتم چرا رنگ چهره ات عوض شده؟! انگار که حال خوشی داشته باشد نگاهم کرد وخندید گفت "خیال می کنی "به شوخی گفتم نکند ازبیمارستان واتاق عمل می ترسی؟!

نگاه آرامش با تبسم قشنگی گره خورد.فقط خندید وچیزی نگفت مشغول کار شدم احساس کردم دارد به خودش تکانی می دهد نگاهش کردم دستش را گذاشت به سینه اش وبا سر ادای احترام کردانگار که برایش مهمان آمده ترسیدم گفتم شاید توهم برش داشته دقتم را بیشتر کردم سرش را به اطراف ومبل های روبرو می چرخاند وهمان طور که دستش روی سینه اش بود با حرکت سر سلام می دادرفتم جلو تا متوجه من شد،حالتش عادی شد گفتم چی شده ؟ حالت بده ؟ گفت " نه چیزی نیست من خوبم دوباره به آشپزخانه برگشتم زیر نظرگرفتمش باز همان حالت وحرکات را تکرار کرد دوباره رفتم پیشش متوجه حضور من در کنارش شد نگاهم کرد آرامش عجیبی در نگاهش بود بدون اینکه حرفی بزنم گفت" نترسی ها"

گفتم چرا باید بترسم؟! گفت چیزی نیست هیچکس الان اینجا نیست !

بین آشپزخانه واتاق در رفت وآمد بودم فضای خانه را سکوت عجیبی وخاصی گرفته بود درودیوار خانه حس آرامش خاصی به من می داد ،یک حس روحانی ووصف نشدنی.چیزی نگذشت که حالش بدتر شد ودیگر نفس نکشید.

توآدم نیستی ،فرشته ای

اخلاقش خیلی خوب بود حتی یک بار هم من ناراحتی وعصبانیت اورا ندیدم ، که بخواهد به ما سخت بگیرد ویا دعوا ومرافعه کند.اصلا" این طور نبود.

یک بار به شوخی به اوگفتم : مگه مردهم این طوری می شه؟! با خنده گفت چطور؟

گفتم :آخه نه ناراحتی،نه دعوایی ،نه عصبانیتی !توآدم نیستی ،فرشته ای

  خاطره ای از دکتر ذکیانی استاد دانشگاه علامه

می خواهم حکمت متعالیه بخوانم؟!

یک بار من ازدکتر رفیعی خواستم که پیش او بصورت غیر رسمی عرفان ومخصوصا" مثنوی مولوی بخوانم.دکتر برای اینکه من احساس نکنم که من پیش ایشان دارم درس می خوانم ،رسما" آمدند گفتند "من می خواهم پیش شما حکمت متعالیه را بخوانم"گفتم باشه تااینکه این جلسه را گذاشتیم گفتند "این طور باشد که اولش حکمت می خوانیم بعد که شدیم مثنوی می خوانیم .خوبه ؟"

گفتم اشکالی نداره،قبوله

این کار را کردیم وقتی خسته شدیم ،رفتیم سراغ مثنوی .آن قدر این مثنوی را شیرین ودلنشین درس دادند که از جلسه بعد رفته رفته از زمان حکمت متعالیه کم شد کاملا" کلاس های ما تبدیل شد به کلاس های مثنوی!دکتر رفیعی آن شگرد را به کار بردند ،تا مبادا من در عالم همکاربودن او.احساس کنم که شاگرد ایشان هستم بعدها من متوجه شدم که چقدر زیاد از این اخلاق وروحیه دینی واسلامی برخوردار بودند.

مختصری از خصوصیات اخلاقی واجتماعی شهید

توسل به ائمه معصومین بویژه فاطمه زهرا(س) وعشق  شورانگیزبه امام زمان (عج)

ساده زیستی وقناعت

متواضع وفروتن ومتبسم وگشاده رو وتوجه به کرامت انسانی

مرید امام ومقام معظم رهبری درراستای اعتقاد والتزام به ولی فقیه

هدفمندی درزندگی از نوجوانی واستفاده مفید از وقت وعمر خود برای رسیدن به آن

قاطعیت وایستادگی در برابر شکستن حریم ارزشهای دینی واصول انقلاب اسلامی

مظلومیت وتحمل نا مهربانیهاوبدخواهی ها وحسادتها

 گشاده دستی  ودستگیری ومشکل گشایی از ضعفا ومستضعفان وبرخورد با روحیات استکباری

 دلسوزی وتلاش درهدایت وراهنمایی ورشد نسل نوجوان و جوان

چهره محبوب ودوست داشتنی درجمع دانشجویان وهمکاران واساتید واقوام

اخلاص وصداقت ونفرت از اعمال ریایی وفرصت طلبانه

برخورداری از روحیه جوانمردی وشجاعت وشهامت دردفاع از حق ومقابله با کجی

اهل بندگی عاشقانه ونیایش های عارفانه وذکرهای سنگین ودعا وزیارت مزار اولیا وعرفا وشهدا

 صبور ومهربان وقدرشناس وتلاش در رشدعلمی ومعنوی ورفاه خانواده

ترویج فرهنگ شهید وشهادت وتکریم ایثارگران دوران دفاع مقدس

شمه ای ازکارهای علمی وفرهنگی استاد

1-تدریس چندین ساله وموفقیت در آموزش دروس رشته زبان وادبیات فارسی

2-برگزاری سلسله سخنرانی های ادبی در محافل گونا گون در زمینه های مختلف مانند ادبیات انتظار،مولوی شناسی وحافظ شناسی

3-انجام دادن کارهای پژوهشی مختلف مانند :

الف) سیمای امام مهدی در شعر انتظار

ب)سیمای یاران امام عصر در عصر غیبت وعصر حضور

ج)برقراری رابطه عاشقانه با معشوق پرده نشین

4-اجرای چندین برنامه پژوهشی در صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران

5-فعالیت گسترده در زمینه ویرایش 30 جلد کتاب در زمینه های ادبی ،قرآنی ،فرهنگی

6-برگزاری دوره های آموزش ویراستاری

7-مقاله هایی در خصوص شعر دفاع مقدس در روزنامه ها

8-همکاری با مجله امان ویژه ی امام عصر وابسته به موسسه ی تحقیقاتی امام زمان (عج)با درج مقالاتی با عنوان سیمای امام زمان در شعر انتظار

9-پژوهشی در خصوص رابطه ی امام زمان وشهدا

10- 300سخنرانی در محافل دانشگاهی ،علمی،مذهبی ودینی ویادواره های شهدا

11-تدریس در ادبیات عاشورا ،دفاع مقدس ،انتظار،نهج البلاغه

12-تلاش برای فرهنگ سازی ادبیات انتظار ومهدویت الگویی برای اندیشمندان

13- همکاری و مصاحبه ها ی متعدد در صدا وسیما در زمینه های دینی ،ادبی،عرفانی

14-سخنرانی در رادیو

15- مدیرمسئول خبرنامه دانشگاه

تعدادی از آثاراستاد

1-بازگشت از شهر شهادت

2-هفت بیت آسمانی

3-پیک شهدا

4- مجموعه اشعارپاره های دل

5-گزارش سفر به کوی سرزمین سبز


وکلام آخر ما

استاد چشمهای اشکبار وبغض هاو دلهای شکسته ما را تاب بستن دفترعشق و پایان عاشقی تو نیست پس بگذار به یاد روزهای پرخاطره گذشته که ازمقام شهیدان برایمان می گفتی  واین اشعار را درآرزوی شهادت با احساس برایمان می خواندی ما هم با تو زمزمه کنیم!

کاش می شد آسمانی می شدیم            چون شهیدان جاودانی می شدیم

کاش می شدمثل دریا بی کران          مثل عطر گل جهانی می شدیم

کاش می شدمثل باران وارث            یک دل رنگین کمانی می شدیم

کاشکی در مکتب چشمان عشق         عاشقان نکته دانی می شدیم

کاشکی چون داغ سرخ کربلا           ریشه دار وباستانی می شدیم

سهم ما می شد تمام زندگی              گرشهید بی نشانی می شدیم

تابه کی پابند وسواس زمین             کاش می شد آسمانی می شدیم

تقدیم به او که عشق می ورزیدی

 به یاد  آخرین حضوررسانه ای تو در برنامه روشنا شبکه جام جم که عاشقانه ابیات زیررا به عنوان زبان حال خود ودلتنگیهای شیعه برای عاشقان درداخل و  خارج کشور در سوز وگدازغم هجران امامش زمزمه می کردی با روح آسمانیت همنوا می شویم شایدبه شفاعت تو وهمرزمان شهیدت نام ماهم دردفترحضرتش ثبت شود وچشمانمان به قدوم مبارکش روشن گردد. انشاءاله

امروز که آئینه جوابش سنگ است              در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است

هرکس که نداند توخودت می دانی              آقا بخدا دلم برایت تنگ است

                                            والسلام

  • قزوین فردا