قزوین فردا

معنویت،عدالت،آزادی،درسایه ولایت

قزوین فردا

معنویت،عدالت،آزادی،درسایه ولایت

قزوین فردا
آخرین مطالب

موضوع انشاء؛ بزرگ آقا در شهر ما!؟

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ

مهدی بیگدلو روزنامه نگار باذوق قزوین درمطلب طنزی باعنوان "موضوع انشاء؛ بزرگ آقا در شهر ما! "با اشاره به سفر آیت االله هاشمی رفسنجانی به قزوین در صفحه تلگرام خود نوشت::در وایل اردیبهشت ماه بود که یکی از مطبوعه های شهر خبر داد پنجشنبه روزی می رسد و بزرگ آقا بنا بر اصرار نصرت خان در مسیر بازگشت از سواحل دریای بالا به منزلش، سری هم به دیار ما می زند.

نصرت خان در شهر ما برای همه آشناست. نصرت خان در شهر ما برای خود برو و بیایی دارد. در همین شهر و شهرهای اطراف کم نداریم عزیزانی را که زیر سایه نصرت خان، آفتاب خورده اند و در موعد ضرور به خوبی هزینه این خورد و خوراک گرم را پس داده و می دهند.
خیلی نباید از موضوع اصلی انشاء فاصله بگیریم. آخر می گویند گاهی اوقات همین فاصله ها، خاطره ها را با خود به همراه می آورند. خاطره هایی از سال های دور و نزدیک. 
قرار بود طبق وعده نصرت خان، بزرگ آقا در آزادسرای شهر از مرکب پیاده شده و برای چاکران عالم تدبر، سینه سوختگان مکتب امید و هواخواهان جریان ولرم که نه داغ اند و نه سرد، سخنی از باب "بر" شدن یک "جام" داشته باشند.
رسیدن به آزادسرای شهر هزینه بر بود. فردی که راغب رسیدن بود می بایست ساعتی قبل، اذن ورود مکتوب شده را از چند مجرا دریافت می نمود. 
هرچه بود ما هم گرفتیم و وارد شدیم. خالی بود. خالی تر از آنچه که فکرش را می کردیم. آخر گفته بودند آزادسرای شهر ما جوابگوی خوبی برای حضور خیل عظیم هواخواهان بزرگ آقا نخواهد بود. 
وعده کرده بودند ساعت که عقربه هایش را به حوالی خیابان چهارم خود رساند، چشم و دل حضار به جمال و کمال بزرگ آقا روشن می شود. اما می گذشت و می گذشت و می گذشت. نصرت خان و آقازاده ورودی آزادسرا را انتخاب کرده بودند. پدر نگران بود و پسر به این در و آن دروازه می زد. بالاخره پای آبرو در میان بود. پای سیبیل گرو گذاشته در محضر بزرگ آقا. نباید کم کاری صورت می گرفت.
تاکتیک یکی اینجا و یکی آنجا را انتخاب کردند تا از همین سیاهه کم رنگی که در سینه آزادسرا دیده می شد، بهترین بهره را ببرند. تاکتیک اجرا شد. در تاکتیک حرفی نبود، اما آمدنی ها نیامده بودند و کاری نمی شد کرد. هرچه بود گفتند بزرگ آقا بیاید. آخر وقت داشت بی وقت می شد. 
بزرگ آقا وارد شد. همان عزیزانی که زیر سایه نصرت خان، لیوان لیوان آفتاب گرم به رگ زده بودند، آستین بالا زندند تا با "زبان شعار" کار "پای آمدن" را انجام دهند. 
شعارها شنیده می شدند. شعار "آمد آمد خوش آمد" سر دادند. رنگ تملق شعارها به قدری پررنگ شده بود که گاهی خود مدعیان میزبانی نیز با لطافت، اکسیژن تازه استشمام می کردند و با دو چشم خیره در افق محو می شدند.
بزرگ آقا در محل خود حاضر شد. رسم ادب واجب می داشت تا والی شهر ابتدا خیرمقدم عرض کند و آماری از اندراحوالات شهر را به استحضار بزرگ آقا برساند. اما نصرت خان بالا آمد تا خود آعازکننده باشد. نصرت خان که آمد دوباره چراغ شعارها روشن شد. شعارها از انواع مختلف بودند. یکی رفع حصر می خواست. یکی پایندگی بزرگ آقا و بالندگی نصرت خان. یکی کار می خواست و یکی ترخیص کالا. شعارها در حال عبور از مرز ولرمی بودند. نصرت خان خواست و چراغ شعارها را خاموش کردند.
نصرت خان از شهر گفت. از زحمتی که متولیان امور مختلف این خطه در میزبانی از بزرگ آقا خرج کرده اند صحبت کرد. از بزرگی بزرگ آقا دم زد و از اینکه "شیرین روزی است این روز که تو آمدی". نصرت خان گفت و گفت و رفت.
"سخن رانان" یکی پس از دیگری می آمدند و می رفتند و پیرامون کمالات و جمالات بزرگ آقا صحبت می کردند. اصلا انگار همه آمده بودند که دور بزرگ آقا گرد شوند، خاطره گویی کرده و بزرگی بزرگ آقا را با خط کش خود و از ظن خویش اندازه بگیرند.
نوبت به خود بزرگ آقا رسید. بازهم نوبت شعاردهی بود. اینور خط قرمز یا آنور نقطه های تاکیده شده در منشور شهر مهم نبود. مهم این بود که شعاری بر سر زبان ها جاری گردد و خواسته های برخی آقایان از زبان پیر و جوان و مکتبی های حاضر در جلسه بیان شود.
بزرگ آقا شهر ما را خیلی خوب می شناخت. خاطره ای نگفت اما معلوم بود یادگارها از کهن شهر ما داشت. آرام و شمرده حرف می زد. معلوم بود جلسات کنار سواحل دریای بالا خسته اش کرده و در شهر ما به چند جمله کوتاه بسنده خواهد کرد. از "جام" صحبت کرد. از جامی که اخیرا بر روی کاغذ مکتوب شده بود. از جامی که به گفته بزرگ آقا شادی آفرین است. از جامی حرف زد که به گفته او رنگ و رو گرفتن کسب و کار رعیت بسته شده به عینیت پیدا کردن این تازه مکتوب شده. از مشکلات حرف زد. از مشکلاتی که او به باورها می قبولاند در عمر دوچهارساله والیان قبلی به بار آمدند. بزرگ آقا خیلی حرف نزد اما در همین چند جمله کوتاه هم خیلی حرف داشت.
این دورهمی تمام شد. در مسیر برگشت همه شاد بودند. شادی از جنس "جام".

مهدی بیگدلو 

95/2/24

  • قزوین فردا